طرحواره منفیگرایی/بدبینی (Negativity/Pessimism Schema) به تمایل مفرط فرد به تمرکز روی جنبههای منفی زندگی، انتظار بدترینها و نادیده گرفتن یا کماهمیت شمردن جنبههای مثبت اشاره دارد. پیامدهای آن افزایش اضطراب و افسردگی، کاهش انگیزه و انرژی برای تلاش در زندگی، مشکلات در روابط بینفردی (مثلاً انتظار بد بودن از دیگران) و نارضایتی دائمی و کاهش کیفیت زندگی است.
تمرکز مداوم بر نکات منفی: فرد به طور عادتگونه به دنبال مشکلات، خطاها، ضعفها و تهدیدات در زندگی خود و دیگران است.
انتظار بدترین نتایج: معمولاً فرد انتظار دارد اتفاقات ناخوشایند یا بد بیفتد و نسبت به آینده بدبین است.
نادیده گرفتن یا کماهمیت شمردن جنبههای مثبت: موفقیتها، اتفاقات خوب و نکات مثبت اغلب توسط این افراد کمارزش شمرده میشود یا نادیده گرفته میشود.
حس بدبینی عمومی: نگرش منفی به زندگی، روابط و حتی خود باعث میشود فرد به سختی بتواند احساس خوشبینی، امید یا رضایت داشته باشد.
این طرحواره معمولاً از تجربیات منفی یا استرسزا در کودکی شکل میگیرد، مثل محیط خانوادگی پر از تنش، عدم حمایت عاطفی، انتقاد مکرر یا تجربیات تلخ که باعث شده فرد انتظار بدترینها را داشته باشد تا از ناامیدی یا آسیب جلوگیری کند.
طرحواره معیارهای سختگیرانه (Unrelenting Standards Schema) به زمانی اطلاق میشود که فرد خود را به شدت تحت فشار قرار میدهد تا همیشه بهترین عملکرد را داشته باشد و هیچگاه از استانداردهای بالای خود پایینتر نیاید. فردی که این طرحواره را دارد، ممکن است همیشه احساس کند که باید تلاش بیشتری بکند تا به دیگران یا خودش اثبات کند که قادر است موفق شود.
فرد دارای این طرحواره، همیشه برای خود یا دیگران استانداردهای بسیار بالا و غیرواقعی تعیین میکند. او احساس میکند که باید به طور مداوم کارهای خود را به بهترین شکل ممکن انجام دهد و هیچ جایی برای اشتباه یا نقص وجود ندارد. این فشارهای داخلی میتواند منجر به اضطراب، استرس و احساس ناکامی شود. این طرحواره میتواند منجر به کمالگرایی افراطی، انتقاد شدید از خود، استرس و کاهش لذت از زندگی شود. افراد دارای این طرحواره اغلب زمان زیادی را صرف کار و تلاش برای رسیدن به استانداردهای سختگیرانه خود میکنند، اما هیچگاه از دستاوردهایشان رضایت ندارند.
انتظارات غیرواقعی از خود: فرد ممکن است از خود انتظار داشته باشد که همیشه بهترین باشد و هیچگاه اشتباهی نکند.
حس گناه یا ناکامی در صورت عدم دستیابی به استانداردهای خود: وقتی فرد نتواند به این استانداردها برسد، احساس گناه یا شکست میکند.
عدم رضایت از دستاوردها: حتی زمانی که فرد موفق است، احساس میکند که کافی نیست یا باید بیشتر تلاش کند.
احساس اضطراب و استرس دائمی: به دلیل تلاش مداوم برای رسیدن به این استانداردهای سختگیرانه، فرد ممکن است همواره تحت فشار و استرس باشد.
نارضایتی و احساس عدم کمال: فرد ممکن است هیچگاه از موفقیتها و دستاوردهای خود راضی نباشد.
توجه زیاد به جزئیات و بینقص بودن: فرد ممکن است به جزئیات بسیار دقت کند و احساس کند که کوچکترین اشتباهات نشاندهنده شکست است.
دشواری در استراحت و لذت بردن از لحظات: به دلیل فشارهایی که بر خود وارد میکند، فرد ممکن است نتواند از استراحت یا اوقات فراغت لذت ببرد.
رابطههای نابرابر و استرسزا: فرد ممکن است در روابط خود نیز انتظارات بسیار بالایی از دیگران داشته باشد و از اینکه دیگران به این انتظارات پاسخ ندهند، ناراحت شود.
نیاز به تایید از دیگران: فرد ممکن است نیاز به تایید مداوم از دیگران برای این که احساس کند که به اندازه کافی خوب است، داشته باشد.
والدین با انتظارات بالا: کودک ممکن است در خانوادهای رشد کند که والدین از او توقعات بسیار بالایی دارند و هیچگاه راضی به دستاوردهای متوسط یا کم نیستند.
محیطهای فرهنگی یا اجتماعی رقابتی: در فرهنگهایی که بر رقابت و موفقیت فردی تأکید دارند، این طرحواره میتواند تقویت شود.
تجارب تحقیرآمیز یا انتقادهای مداوم: زمانی که فرد در دوران کودکی یا نوجوانی به دلیل اشتباهات یا ناکامیها مورد انتقاد شدید قرار میگیرد، ممکن است این احساس را پیدا کند که هیچگاه کافی نیست.
طرحوارهی استحقاق/بزرگمنشی (Entitlement/Grandiosity Schema) زمانی شکل میگیرد که فرد احساس کند نسبت به دیگران برتری دارد یا به نوعی "استحقاق" خاصی برای دریافت امتیازات یا رفتار ویژه دارد، بدون آنکه زحمتی برای آن کشیده باشد یا مسئولیتپذیری لازم را داشته باشد.
باور به استحقاق ویژه: فرد باور دارد که قوانین برای او صدق نمیکنند یا باید با او به شکلی خاصتر و بهتر از دیگران رفتار شود.
برتریطلبی: ممکن است خود را از دیگران برتر بداند، چه از نظر هوش، جذابیت، توانایی یا جایگاه.
بیتوجهی به نیاز یا احساس دیگران: فرد ممکن است نسبت به حقوق، خواستهها یا احساسات دیگران بیاعتنا یا بیتفاوت باشد.
دوری از همدلی: همدلی کردن برای چنین افرادی دشوار است چون بیشتر بر خواستهها و نیازهای خود تمرکز دارند.
رفتارهای خودمحور یا حتی استثمارگرایانه: گاهی ممکن است از دیگران استفاده ابزاری کنند یا برای رسیدن به خواستههایشان حد و مرزها را نادیده بگیرند.
تربیت والدینی بیشازحد سهلگیر یا تحسینکننده: مثل والدینی که به کودک به شکل افراطی القا میکنند که "خاص"، "فوقالعاده"، یا "برتر از دیگران" است.
برآوردن بیحد و حصر خواستههای کودک بدون آموزش محدودیت یا مسئولیتپذیری.
یا در برخی موارد، واکنش جبرانی به احساس حقارت یا طردشدگی در دوران کودکی که منجر به ساختن تصویری اغراقشده از خود میشود.
مشکل در روابط نزدیک به دلیل خودمحوری یا نبود همدلی.
نارضایتی مزمن چون دنیای واقعی خواستههای فرد را مثل ذهن خودش برآورده نمیکند.
خشم یا سرخوردگی زیاد وقتی دیگران مطابق انتظار رفتار نمیکنند.
طرحواره آسیبپذیری نسبت به ضرر و بیماری (Vulnerability to harm and illness schema) به تصور فرد از خود به عنوان فردی آسیبپذیر در برابر خطرات جسمی، بیماریها یا آسیبهای روانی و فیزیکی اشاره دارد. افراد با این طرحواره ممکن است باور داشته باشند که همیشه در معرض خطرات و آسیبها قرار دارند و هیچگاه احساس امنیت نمیکنند.
این طرحواره ممکن است در نتیجه تجربیات منفی دوران کودکی یا شرایط خاص زندگی شکل بگیرد. برای مثال، فردی که در دوران کودکی خود بیماری یا مصیبتی را تجربه کرده یا والدینش، رفتار بسیار نگران، مضطرب و بدبینانه داشتهاند، ممکن است این طرحواره را در بزرگسالی توسعه دهد. تمام فکر آنها با احتمالاتی مثل وقوع زلزله، جنگ، بیپولی، بیماری و... اشغال شده است و فکر میکنند که ناتواناند و از پس این اتفاقات برنمیآیند.
نگرانی مفرط در مورد سلامتی: این افراد ممکن است به طور مداوم نگران بیماریها، آسیبها یا حادثههای ناگوار باشند.
عدم اعتماد به تواناییهای خود در مواجهه با بحرانها: احساس می کنند که نمیتوانند به خوبی از خود در برابر خطرات دفاع کنند.
محدود کردن فعالیتها و اجتناب از خطرات به صورت افراطی: برای جلوگیری از مواجهه با خطرات، ممکن است فعالیتهای خاصی را کنار بگذارند یا خود را از تجربیات جدید بازدارند.
در سبک تسلیم، به شکل وسواسی مرتب در فواصل کم (مثلا هر دو سه روز) از ترس بیماری به پزشک مراجعه میکنند، دائم در اخبار حوادث را چک میکنند و منتظر وقوع اتفاقات منفی هستند. در سبک اجتناب، از هر موقعیتی که ممکن است خطری داشته باشد دوری میکنند. همانطور که گفته شد رانندگی نمیکنند یا به ندرت از خانه بیرون میروند.
طرحواره انزوای اجتماعی/بیگانگی (Social Isolation/Alienation Schema) به احساسات و تجربیات فرد در ارتباط با خود و دیگران مربوط میشود، بهویژه زمانی که فرد احساس میکند که از دیگران جدا یا بیگانه است، و این تجربه ممکن است در دوران کودکی و نوجوانی شکل گرفته باشد.
افرادی که دچار این طرحواره هستند، احساس میکنند که به هیچوجه با دیگران مشابهت ندارند یا اینکه از جامعه، گروههای اجتماعی یا حتی خانواده خود جدا هستند. این افراد ممکن است احساس کنند که در مقایسه با دیگران متفاوتاند، و در نتیجه احساس تنهایی، انزوا، و بیگانگی میکنند.
اغلب دچار افکار منفی درباره خود میشوند و احساس میکنند که نمیتوانند با دیگران ارتباط برقرار کنند.
احساس تنهایی شدید و بیپناهی، حتی در جمعهای بزرگ یا با حضور دیگران.
ترس از طرد شدن یا عدم پذیرش توسط دیگران.
احساس اینکه "من متفاوت هستم" یا "من جایی برای تعلق ندارم".
احساس بیاهمیتی در گروهها یا جامعه.
ممکن است در مواجهه با موقعیتهای اجتماعی یا روابط نزدیک از دست دادن اعتماد به نفس یا اضطراب شدید را تجربه کنند.
تجربه طرد شدن یا نادیده گرفته شدن در دوران کودکی (مثلاً در مدرسه یا خانواده).
جدایی یا از دست دادن روابط عاطفی در کودکی.
تجربههای منفی در ارتباطات اجتماعی (مثل قلدری، طرد شدن در گروهها یا حتی در خانواده).
در برخی موارد، افراد ممکن است احساس کنند که از نظر فرهنگی، اجتماعی، یا عقیدتی از دیگران جدا هستند.
تسلیم: به دنبال تنها بودن یا اجتناب از روابط اجتماعی به دلیل ترس از طرد شدن یا آسیب دیدن.
جبران افراطی: ممکن است در روابط تلاش کنند تا خود را بیش از حد نشان دهند یا افراطی باشند تا توجه دیگران را جلب کنند، ولی این رفتارها معمولاً نتیجه نمیدهند.
اجتناب: اجتناب از موقعیتهای اجتماعی و روابط عاطفی برای جلوگیری از احساس طرد شدن یا آسیب.
شما در یک یا چند طرحواره ناسازگار در تست یانگ نمره بالا یا بسیار بالا به دست آورده اید. به این معنی که آن طرحوارهها در زندگی روانی، هیجانی و رفتاری شما فعال و تأثیرگذارند. این میتواند نشاندهندهی گونه ای الگوی پایدار منفی در روابط، تصمیمگیریها، احساس ها و برداشت های شما از خودتان باشد.
همچنین اگر نمره به دست آمده در یک یا چند طرحواره کمی بالا باشد، به این معنا است که آزمون دهنده به آن حوزهی خاص از طرحوارهها، تمایل یا گرایش بیشتری دارد. یعنی ممکن است باورها، احساسات یا رفتارهای مرتبط با آن طرحواره در زندگی او به صورت خفیف و کمرنگ وجود داشته باشند.
مؤثرترین راه برای برخورد با طرحوارههای ناسازگار، مشاوره با یک رواندرمانگر آموزشدیده و با تجربه است.
خودشناسی گام مهمی است. باید دانست:
- که این طرحواره یا طرح واره ها چگونه شکل گرفته اند؟ (مانند "طرحواره رهاشدگی" به دلیل بیتوجهی پدر و مادر )
- در زندگی کنونی شما چگونه فعال میشوند؟ (مانند " طرحواره شکست " هنگامی که در محیط کار احساس رقابت میکنید)
- چه رفتارها یا ااندیشه هایی آنها را تقویت میکنند؟ (مانند پرهیز یا کناره گیری، انفعال یا انتقاد از خود)
فرد میتواند با یادداشت افکار یا بهره گیری از فرمهای شناختی (مانند «جدول افکار منفی» در CBT)، هیجان ها و افکاری را که در زمان فعال شدن طرحوارهها پدید می آیند، آنها را بازبینی کند. این کار سبب افزایش آگاهی و آغاز تغییر شناختی می گردد.
افراد معمولاً به صورت ناخودآگاه وارد موقعیتهایی میشوند که در آنها طرحوارههایشان تأیید میگردند (برای نمونه، انتخاب شریک عاطفی بیعاطفه برای تأیید طرحواره رهاشدگی). باید این الگوها را شناخت و آنها را بی اثر کرد.
طرحوارهها اغلب با انتقاد از خود، شرم و سرزنش خود همراهاند. یادگیری مهارتهایی مانند دلسوزی با خود، مراقبت از کودک درون، و گفتوگوی درونی مثبت، در این زمینه بسیار سودمند هستند.
نمره بالا در یک یا چند طرحواره، نشانهای است که نباید نادیده گرفته شود. آغاز فرایند درمان و خودشناسی میتواند کیفیت زندگی فرد را به گونه ایی شگفت انگیز بهبود بخشد. بسیاری از افراد با کمک درمانگر و کار روی خود، موفق میشوند اثرات زیانباراین طرحوارهها را کاهش دهند و الگوهای سالمتری در زندگی ایجاد کنند.
1 |
کسی نیست که نیازهای عاطفی مرا برآورده کند |
کاملا غلط |
2 |
من عشق و توجه کافی را دریافت نکرده ام |
کاملا غلط |
3 |
غالباً کسی را نداشتم که برای نصیحت و حمایت عاطفی به او تکیه کنم |
کاملا غلط |
4 |
اغلب کسی را نداشته ام که از من حمایت کند، حرفهایش را با من بزند و عمیقاً نگران اتفاقاتی باشد که برایم میافتد |
کاملا غلط |
5 |
در بیشتر اوقات زندگی، کسی را نداشتم که بخواهد با من رابطه صمیمی برقرار کند و وقت زیادی را با من بگذراند |
تقریبا غلط |
6 |
به طور کلی کسی نبوده که به من عاطفه، محبت و صداقت نشان دهد |
تقریبا غلط |
7 |
در بیشتر اوقات زندگی، این احساس به من دست نداد که برای فرد دیگری، شخص ویژه و ممتازی به شمار میروم |
کاملا غلط |
8 |
در اغلب اوقات زندگی، کسی را نداشتم که واقعاً به حرف دل من گوش دهد. مرا بفهمد یا اینکه احساسها و نیازهای واقعی مرا درک کند |
بیشتر درست تا غلط |
9 |
وقتی که نمی دانستم کاری را چگونه انجام دهم، به ندرت شخصی پیدا میشد که مرا نصیحت و راهنمایی کند |
تقریبا درست |
10 |
نگرانم افرادی را که دوست دارم در آینده نزدیک بمیرند، حتی وقتی دلیل پزشکی کمی برای تایید این نگرانی وجود دارد |
کاملا غلط |
11 |
من به افراد نزدیک خودم خیلی وابسته ام، چون میترسم مبادا مرا ترک کند |
بیشتر درست تا غلط |
12 |
نگرانم که نزدیکانم مرا ترک کنند یا مرا به حال خود رها کنند |
تقریبا غلط |
13 |
احساس میکنم که حمایت عاطفی کافی دریافت نکرده ام |
کاملا غلط |
14 |
احساس میکنم که روابط مهم زندگی ام چندان تداوم نداشته باشد و انتظارم این است که این روابط به زودی تمام شوند |
تقریبا غلط |
15 |
عادت کرده ام با کسانی ارتباط برقرار کنم که به تعهدات خود پایبند نیستند |
کاملا غلط |
16 |
در نهایت، من تنها و بی کس خواهم ماند. |
کاملا غلط |
17 |
وقتی احساس می کنم کسی که برایم مهم است از من دوری می کند، مایوس می شوم |
کاملا غلط |
18 |
برخی اوقات آنقدر نگران آن هستم که مردم مرا ترک کنند که آنها را از خودم دور می کنم |
کاملا غلط |
19 |
وقتی شخصی حتی برای مدت زمان کوتاهی مرا ترک میکند، خیلی ناراحت میشوم |
کاملا غلط |
20 |
همیشه نمی توانم به حمایت اطرافیان تکیه کنم |
تقریبا غلط |
21 |
نمی توانم با مردم رابطه صمیمی داشته باشم، چون اعتماد ندارم همیشه در کنارم بمانند |
تقریبا غلط |
22 |
به نظر می رسد افراد مهم زندگی من همیشه تغییر میکنند |
کاملا غلط |
23 |
نگرانم افرادی که دوستشان دارم، فرد دیگری را پیدا کنند و او را به من ترجیح دهند و مرا ترک کنند |
کاملا غلط |
24 |
افراد نزدیک من، غیرقابل پیشبینی بوده اند؛ لحظه ای مهربان و لحظه ای دیگر عصبی، ناراحت، خودمحور و پرخاشگر |
کاملا غلط |
25 |
آنقدر به دیگران نیازمندم که نگران از دست دادن آنها هستم |
تقریبا غلط |
26 |
نمی توانم شخصیت واقعی ام را بروز دهم یا احساس واقعی ام را بیان کنم، چون میترسم دیگران مرا ترک کنند |
کاملا غلط |
27 |
احساس می کنم مردم از من سودجویی می کنند |
کاملا غلط |
28 |
اغلب احساس می کنم که باید از خودم در برابر مردم محافظت کنم |
کاملا درست |
29 |
احساس می کنم که باید در حضور دیگران از خودم محافظت کنم، چون در غیر این صورت عمدا به من آسیب می زنند |
تقریبا غلط |
30 |
اگر فردی کارهای خیلی خوبی برایم انجام دهد، پیش خودم فکر میکنم که حتما قصد و انگیزه خاصی داشته است |
کاملا غلط |
31 |
دیگران دیر یا زود به من خیانت میکنند |
تقریبا غلط |
32 |
اغلب مردم فقط به فکر خودشان هستند |
بیشتر درست تا غلط |
33 |
در اعتماد کردن به دیگران مشکل دارم |
بیشتر درست تا غلط |
34 |
نسبت به انگیزه های دیگران سوءظن شدید دارم |
کاملا غلط |
35 |
مردم به ندرت درستکار هستند، آنها معمولا ریاکارند |
تقریبا غلط |
36 |
معمولا به طور جدی به انگیزه های نهانی مردم فکر می کنم |
کاملا غلط |
37 |
اگر فکر کنم فردی می خواهد به من ضربه بزند، پیشدستی می کنم و اول من به او ضربه می زنم |
بیشتر درست تا غلط |
38 |
مردم معمولا مجبورند قابل اعتماد بودن خودشان را برای من ثابت کنند، چون به مردم اصلا اعتماد ندارم |
تقریبا غلط |
39 |
برای اینکه ببینم مردم به من راست می گویند یا نیت خوبی دارند، آنها را امتحان می کنم |
کاملا غلط |
40 |
با این باور موافقم "دیگران را کنترل کن و گرنه تحت کنترل دیگران قرار می گیری" |
کاملا غلط |
41 |
وقتی فکر می کنم که دیگران چگونه در طول زندگی ام با من به خشونت رفتار کرده اند، عصبانی می شوم |
تقریبا غلط |
42 |
در طول زندگی ام مردم به من نزدیک شده اند تا از من سودجویی کنند یا برای رسیدن به اهدافشان از من سوء استفاده کنند |
کاملا غلط |
43 |
افراد مهم زندگی ام، از نظر عاطفی، جسمانی یا جنسی با من بدرفتاری کرده اند |
تقریبا درست |
44 |
وصله ناجور اجتماع هستم |
تقریبا غلط |
45 |
اساساً با مردم خیلی فرق دارم |
کاملا درست |
46 |
نمی توانم به کسی تعلق خاطر داشته باشم، انسان گوشه گیری هستم |
کاملا درست |
47 |
احساس می کنم با مردم بیگانه ام |
تقریبا غلط |
48 |
احساس تنهایی و انزوا می کنم |
تقریبا غلط |
49 |
همیشه احساس می کنم در جمع، جایی ندارم |
کاملا غلط |
50 |
واقعاً هیچکس مرا درک نمی کند |
کاملا غلط |
51 |
خانواده من با بقیه خانواده ها متفاوت بود |
تقریبا غلط |
52 |
برخی اوقات احساس میکنم کاملا بیگانه ام |
کاملا غلط |
53 |
اگر فردا ناپدید شوم، هیچ کس متوجه این موضوع نمی شود |
کاملا غلط |
54 |
مردان یا زنانی که دوستشان دارم، وقتی عیب های مرا می بینند، نمی توانند دوستم داشته باشند |
تقریبا غلط |
55 |
اگر کسی واقعاً مرا بشناسد، مایل نیست با من رابطه ای صمیمی برقرار کند |
تقریبا غلط |
56 |
ذاتاً آدم بی ارزش و مشکل داری هستم |
تقریبا غلط |
57 |
احساس می کنم نمی توانم با یک زن یا مرد خوب، رابطه برقرار کنم به گونه ای که به من احترام بگذارد و از این طریق احساس کنم انسان ارزشمندی هستم. هر چقدر در این راه تلاش کنم، فایده ندارد |
تقریبا درست |
58 |
شایستگی عشق، توجه و احترام دیگران را ندارم |
تقریبا غلط |
59 |
احساس می کنم هیچکس مرا دوست ندارد |
کاملا غلط |
60 |
در بسیاری از جنبه ها، چنان شخصیت پر از عیب و ایرادی دارم که نمی توانم در کنار دیگران راحت باشم |
تقریبا غلط |
61 |
اگر دیگران متوجه عیب و ایرادهای من بشوند، نمی توانم توی رویشان نگاه کنم |
کاملا غلط |
62 |
وقتی افراد مرا دوست دارند، احساس میکنم گولشان زده ام |
کاملا غلط |
63 |
اغلب متوجه می شوم که به طرف کسانی جلب می شوم که از من خیلی ایراد می گیرند یا مرا طرد می کنند |
کاملا غلط |
64 |
رازهایی دارم که نمی خواهم نزدیکانم به آنها پی ببرند |
کاملا درست |
65 |
تقصیر من است که والدینم نتوانستند مرا به قدر کافی دوست داشته باشند |
کاملا غلط |
66 |
نمی گذارم مردم شخصیت واقعی ام را بشناسند |
کاملا غلط |
67 |
یکی از شدیدترین ترس هایم این است که عیب و نقص هایم برملا شوند |
کاملا غلط |
68 |
نمی توانم بفهمم چطور ممکن است کسی بتواند مرا دوست داشته باشد |
کاملا غلط |
69 |
تقریباً هیچ کاری را نمی توانم به خوبی دیگران انجام بدهم |
کاملا غلط |
70 |
هر زمان پیشرفتی در کارم به وجود می آید، احساس بی کفایتی می کنم |
تقریبا غلط |
71 |
بیشتر مردم در حوزه های شغلی و تحصیلی از من تواناترند |
کاملا غلط |
72 |
آدم شکست خورده ای هستم |
تقریبا غلط |
73 |
اکثر افراد در کار (یا تحصیل) از من با استعدادترند |
کاملا غلط |
74 |
در کار (یا تحصیل) مثل بقیه باهوش نیستم |
کاملا غلط |
75 |
شکستها و بی کفایتی هایم در حوزه کار (یا تحصیل) مایه شرمساری من است |
تقریبا غلط |
76 |
از آنجا که در زندگی پیشرفت و دستاورد چندانی نداشته ام، اغلب در حضور دیگران خجالت می کشم |
کاملا غلط |
77 |
زمانی که موفقیت هایم را با دیگران مقایسه میکنم اغلب به این نتیجه میرسم که دیگران خیلی از من موفق ترند |
کاملا غلط |
78 |
احساس می کنم نمی توانم به تنهایی از پس کارهای روزمره ام بربیایم |
تقریبا غلط |
79 |
به کمک دیگران نیاز دارم |
تقریبا درست |
80 |
احساس می کنم نمی توانم به تنهایی گلیم خود را از آب بیرون بکشم |
تقریبا غلط |
81 |
معتقدم که دیگران بهتر از خودم می توانند از من مراقبت کنند |
کاملا غلط |
82 |
وقتی با یک وظیفه جدید خارج از حوزه کاری ام رو به رو میشوم، به دردسر می افتم مگر اینکه کسی مرا راهنمایی کند |
کاملا غلط |
83 |
فکر می کنم در انجام کارهای روزمره، آدم وابسته ای هستم |
تقریبا غلط |
84 |
انجام هر کاری، حتی اگر خارج از حوزه کار (یا تحصیل) باشد، مرا ناراحت و عصبی میکند |
کاملا غلط |
85 |
در بسیاری از حوزه های زندگی، خودم را آدم بی کفایتی می دانم |
کاملا غلط |
86 |
اگر به قضاوت های خود در موقعیت های متداول زندگی اعتماد کنم، تصمیم های اشتباهی می گیرم |
تقریبا غلط |
87 |
عقل درست و حسابی ندارم |
کاملا غلط |
88 |
اصلا به قضاوت های خودم در موقعیت های روزمره اعتماد ندارم |
کاملا غلط |
89 |
نمی توانم به توانایی های خودم برای حل مشکلات روزمره اعتماد کنم |
کاملا غلط |
90 |
احساس می کنم برای اینکه مشکلاتم را حل کنم، احتیاج به کسی دارم که بتوانم به راهنمایی هایش اعتماد کنم |
کاملا غلط |
91 |
زمانی که بحث پذیرش مسئولیت های روزمره پیش می آید بیشتر مثل بچه ها رفتار میکنم تا یک انسان بالغ و عاقل |
بیشتر درست تا غلط |
92 |
متوجه شده ام که پذیرش مسئولیت های روزمره زندگی برای من خیلی سخت و طاقت فرسا است |
تقریبا غلط |
93 |
نمی توانم از شر این احساس رها شوم که مبادا اتفاق بدی بیفتد |
کاملا غلط |
94 |
احساس می کنم هر لحظه ممکن است یک فاجعه طبیعی، جنایی، حقوقی یا پزشکی برای من اتفاق بیفتد |
تقریبا غلط |
95 |
می ترسم که مبادا فردی آواره و ولگرد شوم |
تقریبا غلط |
96 |
می ترسم مورد حمله قرار بگیرم |
اندکی درست |
97 |
خیلی احتیاط میکنم تا مریض نشوم یا صدمه نبینم |
تقریبا درست |
98 |
نگرانم که به بیماری خطرناکی مبتلا شوم، حتی وقتی که پزشک هیچ گونه علامت خطری را تشخیص نداده است |
تقریبا غلط |
99 |
آدم ترسویی هستم |
تقریبا درست |
100 |
نگرانم که در جهان وقایع بدی نظیر جنایت، آلودگی محیط زیست و غیره رخ بدهد |
بیشتر درست تا غلط |
101 |
اغلب احساس میکنم که ممکن است دیوانه شوم |
بیشتر درست تا غلط |
102 |
اغلب احساس میکنم به یک حمله اضطرابی دچار میشوم |
تقریبا غلط |
103 |
اغلب نگرانم از اینکه دچار سکته قلبی یا بیماری سرطان شوم، حتی زمانی که دلایل پزشکی کمی برای این نگرانی وجود دارد |
تقریبا غلط |
104 |
احساس می کنم جهان جایگاه خطرناکی است |
تقریبا غلط |
105 |
قادر نیستم از والدینم جدا شوم، کاری که همسن و سال هایم انجام می دهند |
بیشتر درست تا غلط |
106 |
من و والدینم تمایل داریم خود را بیش از حد در زندگی و مسایل یکدیگر درگیر کنیم |
تقریبا غلط |
107 |
اگر من و والدینم، مسایل جزئی و خصوصی خود را از یکدیگر پنهان کنیم، احساس گناه یا خیانت می کنیم |
کاملا غلط |
108 |
من و والدینم مجبوریم هر روز با هم صحبت کنیم وگرنه یکی از ما احساس گناه، نا امیدی یا تنهایی میکند |
کاملا غلط |
109 |
اغلب احساس میکنم هویت جداگانه ای از والدینم و همسرم ندارم |
کاملا غلط |
110 |
اغلب احساس میکنم انگار سایه سنگین والدینم دائم بر سر من است، به نحوی که نمی توانم یک زندگی جداگانه ای برای خودم داشته باشم |
کاملا غلط |
111 |
خیلی سخت است از افرادی که با آن صمیمی شده ام جدا شوم؛ هر گونه جدایی مرا شدیداً آشفته میکند |
کاملا غلط |
112 |
هویت من چنان با هویت والدینم و همسرم گره خورده است که واقعاً نمیدانم کی هستم و یا چی می خواهم |
کاملا غلط |
113 |
وقتی که دیدگاه یا عقاید من با دیدگاه و عقاید والدینم و همسرم تفاوت دارد، شدیداً آشفته میشوم |
کاملا غلط |
114 |
اغلب احساس میکنم در رابطه با والدینم و همسرم، هیچگونه حریم خصوصی ندارم |
تقریبا غلط |
115 |
احساس می کنم زندگی مستقل و جداگانه من، والدینم را آزرده خاطر خواهد کرد |
کاملا غلط |
116 |
در کار دیگران دخالت نمی کنم، چون از عواقب دخالت در آن کارها می ترسم |
کاملا درست |
117 |
اعتقاد دارم اگر بخواهم هر کاری انجام بدهم، برای خودم دردسر درست می کنم |
تقریبا غلط |
118 |
احساس می کنم چاره ای ندارم جز اینکه به خواسته های دیگران تن بدهم، چون در غیر این صورت یا مرا ترک می کنند یا درصدد تلافی برمی آیند |
کاملا غلط |
119 |
در روابطم به دیگران اجازه می دهم که بر من مسلط شوند |
کاملا غلط |
120 |
همیشه به دیگران اجازه می دهم به جای من تصمیم بگیرند، در نتیجه واقعاً خواسته های خودم را نمی شناسم |
کاملا غلط |
121 |
احساس می کنم تصمیم های مهم زندگی ام را دیگران می گیرند |
کاملا غلط |
122 |
نگرانم که دیگران مرا طرد کنند، به همین دلیل همیشه در این فکرم که خوشایند و باب طبع دیگران باشم |
کاملا غلط |
123 |
خیلی برای من مشکل است که از دیگران تقاضا کنم حقوقم را رعایت و احساساتم را درک کنند |
کاملا غلط |
124 |
به جای اینکه عصبانیتم را مستقیم ابراز کنم، جور دیگری تلافی می کنم |
تقریبا غلط |
125 |
من بیش تر از دیگران از برخورد و ایجاد تعارض، اجتناب می کنم |
بیشتر درست تا غلط |
126 |
نیازهای دیگران را در اولویت قرار می دهم و گرنه احساس گناه می کنم |
کاملا غلط |
127 |
وقتی دیگران را دست تنها می گذارم یا مایوسشان می کنم، احساس گناه می کنم |
کاملا غلط |
128 |
من بیشتر به مردم کمک می کنم تا اینکه از آنها تقاضای کمک داشته باشم |
بیشتر درست تا غلط |
129 |
در نهایت کار مراقبت از نزدیکانم روی دوش من است |
تقریبا غلط |
130 |
اگر کسی را دوست داشته باشم، تقریباً همه کارهای او را تحمل می کنم |
تقریبا غلط |
131 |
آدم خوبی هستم چون بیش از آنکه به فکر خودم باشم به فکر دیگرانم |
کاملا غلط |
132 |
در محیط کار، معمولا داوطلبانه وقت بیشتری صرف می کنم یا کار بیشتری انجام می دهم |
کاملا غلط |
133 |
مهم نیست که سرم چقدر شلوغ است، من همیشه می توانم وقتی را برای دیگران کنار بگذارم |
تقریبا غلط |
134 |
خیلی کم توقع ام، چون نیازهای من در حداقل است |
کاملا درست |
135 |
تنها وقتی خوشحال می شوم که اطرافیانم خوشحال باشند |
بیشتر درست تا غلط |
136 |
از بس که سرگرم مراقبت از دیگران هستم، وقت کمی برای خودم می ماند |
کاملا غلط |
137 |
همیشه به درد دل دیگران گوش داده ام |
تقریبا درست |
138 |
وقتی به کسی هدیه می دهم، بیشتر خوشحال می شوم تا اینکه هدیه بگیرم |
تقریبا غلط |
139 |
اطرافیان معتقدند که من برای رفع نیازهای دیگران خیلی تلاش می کنم، ولی برای خودم کاری نمی کنم |
کاملا غلط |
140 |
هر چقدر برای رفع نیازهای دیگران تلاش کنم باز هم احساس می کنم کوتاهی کرده ام |
کاملا غلط |
141 |
اگر کار دلخواهم را انجام بدهم به شدت احساس ناراحتی می کنم |
کاملا غلط |
142 |
برای من خیلی مشکل است که از دیگران بخواهم نیازهایم را ارضاء کنند |
کاملا غلط |
143 |
نگرانم که کنترلم را از دست بدهم |
کاملا غلط |
144 |
نگرانم که اگر نتوانم خشم خود را کنترل کنم از لحاظ جسمی یا هیجانی به دیگران آسیب جدی بزنم |
کاملا غلط |
145 |
احساس می کنم که باید هیجان ها و تکانه های خودم را کنترل کنم، چون در غیر این صورت احتمال دارد اتفاق بدی بیفتد |
بیشتر درست تا غلط |
146 |
خشم و کینه زیادی دارم که آن را بیان نمی کنم |
تقریبا غلط |
147 |
خجالت می کشم از اینکه احساس های مثبت ام (مثل محبت و توجه) را به دیگران بروز دهم |
تقریبا غلط |
148 |
از اینکه احساساتم را به دیگران ابراز کنم خیلی شرمسار می شوم |
تقریبا غلط |
149 |
برای من خیلی سخت است که صمیمی و بی تکلف رفتار کنم |
کاملا غلط |
150 |
آنقدر خودم را کنترل می کنم که مردم فکر می کنند آدم بی احساسی هستم |
کاملا غلط |
151 |
از نظر دیگران، من آدم عصبی و ناراحت هستم |
کاملا غلط |
152 |
باید در هر کاری که انجام می دهم بهترین باشم، نمی توانم بپذیرم که نفر دوم باشم |
کاملا غلط |
153 |
تلاش می کنم که همیشه تمام کارها را به بهترین نحو ممکن انجام دهم |
تقریبا غلط |
154 |
من باید در بیشتر اوقات در بهترین حالت باشم |
کاملا غلط |
155 |
سعی می کنم نهایت تلاش خودم را بکنم، خوب بودن نسبی کار هیچ گاه مرا راضی نمی کند |
کاملا غلط |
156 |
آنقدر کار دارم که تقریباً در زندگی من هیچگونه آسایش و راحتی وجود ندارد |
کاملا غلط |
157 |
تقریباً هیچ کدام از کارهای من به اندازه کافی خوب نبوده اند، می توانم همیشه کارم را بهتر انجام بدهم |
کاملا غلط |
158 |
باید به تمام مسئولیت هایم عمل کنم |
تقریبا درست |
159 |
احساس می کنم برای پیشرفت و دستیابی به خواسته هایم، همواره تحت فشار هستم |
کاملا غلط |
160 |
روابطم با دیگران صدمه دیده است، چون خیلی به خودم سخت می گیرم |
تقریبا درست |
161 |
سلامتی من در خطر است زیرا به دلیل اصرار بر انجام کارهای بدون عیب و نقص، به شدت تحت استرس هستم |
کاملا غلط |
162 |
اغلب لذت ها و خوشی هایم را فدا می کنم تا کارها را طبق معیارهای سخت گیرانه ام انجام بدهم |
تقریبا غلط |
163 |
وقتی اشتباه می کنم، مستحق شدیدترین و بی رحمانه ترین انتقادها هستم |
تقریبا غلط |
164 |
وقتی که کاری را اشتباه انجام می دهم، نمی توانم خودم را ببخشم یا دست به بهانه تراشی بزنم |
تقریبا غلط |
165 |
آدم رقابت طلبی هستم |
اندکی درست |
166 |
ارزش زیادی برای پول و منزلت اجتماعی قائلم |
تقریبا درست |
167 |
همیشه باید در هر کاری بهترین باشم |
کاملا غلط |
168 |
وقتی از کسی چیزی می خواهم خیلی برای من سخت است که نه بشنوم |
تقریبا غلط |
169 |
اگر نتوانم به خواسته ام برسم، دچار خشم و تندخویی می شوم |
کاملا غلط |
170 |
آدم خاصی هستم و نمی توانم محدودیت هایی را که بر سر راه دیگران وجود دارد، بپذیرم |
تقریبا غلط |
171 |
از اینکه مرا محدود کنند یا جلوی کار مرا بگیرند، به شدت متنفرم |
کاملا درست |
172 |
احساس می کنم نباید از قوانین و قراردادهای بهنجاری که مردم تابع آنها هستند، اطاعت کنم |
تقریبا غلط |
173 |
احساس می کنم کارها و خواسته های من ارزشمندتر از کارها و خواسته های دیگران است |
تقریبا غلط |
174 |
معمولا نیازهای خودم را مقدم تر از نیازهای دیگران می دانم |
کاملا درست |
175 |
اغلب متوجه شده ام که به قدری درگیر کارهای خودم هستم که دیگر نمی توانم وقتی را به دوستان یا اعضای خانواده ام اختصاص بدهم |
بیشتر درست تا غلط |
176 |
افراد اغلب به من می گویند در شیوه انجام کارها خیلی کنترل گرانه رفتار می کنم |
کاملا غلط |
177 |
وقتی دیگران به خواسته هایم عمل نکنند، به شدت عصبانی و تندخو می شوم |
کاملا غلط |
178 |
نمی توانم تحمل کنم که دیگران به من دستور بدهند |
تقریبا درست |
179 |
به سختی می توانم جلوی مصرف مواد، سیگار کشیدن، پرخوری یا سایر مشکلات رفتاری ام را بگیرم |
بیشتر درست تا غلط |
180 |
حوصله انجام کارهای متداول زندگی یا کارهای ملال آور را ندارم |
تقریبا غلط |
181 |
اغلب بر اساس احساس ها و تکانه هایم عمل می کنم و باعث دردسر خودم و آزار دیگران می شوم |
کاملا غلط |
182 |
اگر به یکی از اهدافم نرسم، زود مایوس می شوم و دست از تلاش بر می دارم |
تقریبا غلط |
183 |
خیلی برای من سخت است که به خاطر دستیابی به هدف بلند مدت از سر خیر رضایتمندی فوری بگذرم |
کاملا غلط |
184 |
زیاد پیش می آید که وقتی عصبانی بشوم دیگر نمی توانم جلوی عصبانیتم را بگیرم |
تقریبا غلط |
185 |
تمایل دارم در هر کاری افراط کنم، حتی وقتی این افراط، نتایج بدی برای من به دنبال دارد |
کاملا غلط |
186 |
زود کسل می شوم |
تقریبا غلط |
187 |
وقتی در انجام کارهایم با مشکل ماجه بشوم، معمولا نمی توانم آن کار را ادامه بدهم و تکمیل کنم |
بیشتر درست تا غلط |
188 |
نمی توانم مدت زمان زیادی روی یک کار تمرکز کنم |
تقریبا غلط |
189 |
نمی توانم خودم را مجبور کنم که کارهای بدون لذت را انجام بدهم، حتی اگر بدانم که این کارها، نتایج خوبی به دنبال دارد |
تقریبا غلط |
190 |
با کوچکترین مانعی در سر راه دستیابی به اهدافم، آرامش خودم را از دست می دهم |
بیشتر درست تا غلط |
191 |
به ندرت توانسته ام به تصمیم ها و راه حل هایم پایبند باشم |
تقریبا غلط |
192 |
آدم رک و صریحی هستم، احساس هایم را بدون رودربایستی نشان میدهم و اصلا مهم نیست که بروز این احساس ها چه پیامدهایی به دنبال دارد |
تقریبا درست |
193 |
اغلب کارها را بدون فکر انجام می دهم و بعد پشیمان میشوم |
بیشتر درست تا غلط |
194 |
برای من مهم است که تقریباً هر کسی که مرا می شناسد دوستم داشته باشد |
تقریبا غلط |
195 |
بسته به اینکه دیگران از من چی می خواهند خودم را تغییر می دهم تا آنکه مرا بیشتر دوست داشته باشند |
تقریبا غلط |
196 |
با جدیت تمام تلاش می کنم که بدنم و ظاهرم تاثیر خوبی روی دیگران داشته باشد |
بیشتر درست تا غلط |
197 |
ارزش من اساساً بستگی به این دارد که دیگران درباره من چه نظری دارند |
کاملا غلط |
198 |
ثروت و معاشرت با افراد سرشناس باعث احساس ارزشمندی من می شود |
اندکی درست |
199 |
وقت زیادی صرف ظاهر خودم می کنم تا دیگران برای من ارزش قائل شوند |
کاملا غلط |
200 |
دستیابی به موفقیت برای من بی نهایت ارزشمند است به شرط اینکه دیگران این موفقیت ها را ببینند |
تقریبا غلط |
201 |
اینقدر فکر و ذکرم به این موضوع صرف می شود که نظر دیگران درباره من مثبت باشد، گاهی اوقات فراموش می کنم کی هستم |
کاملا غلط |
202 |
اگر اهداف من مورد پذیرش و تایید دیگران نباشد، دنبال کردن آن اهداف برای من سخت است |
تقریبا غلط |
203 |
وقتی به تصمیم های زندگی ام نگاه می کنم میبینم که در بیشتر این تصمیم ها سعی کرده ام در ذهنم نظر دیگران را لحاظ کنم |
تقریبا غلط |
204 |
حتی اگر کسی را دوست نداشته باشم با این حال تلاش می کنم او مرا دوست داشته باشد |
تقریبا غلط |
205 |
اگر نتوانم توجه دیگران را جلب کنم، احساس می کنم آدم کم اهمیتی هستم |
کاملا غلط |
206 |
در هر جمع یا اجتماعی به دنبال دریافت توجه و تحسین دیگران هستم |
کاملا غلط |
207 |
برای اینکه احساس کنم آدم ارزشمندی هستم نیازمند تایید، تحسین و تمجید زیاد دیگران هستم |
تقریبا غلط |
208 |
حتی زمانی که کارها خوب پیش می رود، احساس می کنم که این حس خوب موقتی است |
کاملا غلط |
209 |
اگر اتفاقات خوبی در زندگی ام بیفتد، نگرانم که مبادا بدشانسی از راه برسد |
اندکی درست |
210 |
خیلی نمی توانم در کارها دقت کنم چون تقریباً همیشه کارها غلط از آب در می آیند |
کاملا غلط |
211 |
مهم نیست که چقدر سختکوش باشم، نگرانم که تمام سرمایه مالی ام را بر باد فنا بدهم |
کاملا غلط |
212 |
نگرانم که مبادا یک تصمیم اشتباه به فاجعه ای تمام عیار منجر شود |
کاملا غلط |
213 |
اغلب درباره تصمیم های کوچک نیز وسواس نشان می دهم به این دلیل که پیامدهای یک تصمیم گیری اشتباه می تواند خیلی ناگوار باشد |
کاملا غلط |
214 |
اگر با این فرض کارم را شروع کنم که شکست می خورم، احساس بهتری دارم زیرا اگر شکست بخورم احساس ناامیدی نمی کنم |
تقریبا درست |
215 |
بیشتر ذهنم درگیر وقایع منفی زندگی است تا وقایع مثبت |
کاملا درست |
216 |
اغلب بدبین هستم |
تقریبا درست |
217 |
افراد صمیمی زندگی ام مرا آدمی نگران می دانند |
اندکی درست |
218 |
اگر دیگران سخت مجذوب برخی از کارهای من شوند، احساس ناخوشایندی به من دست می دهد و حس می کنم که این تعریف و تمجیدها، اخطاری است برای اینکه کارها مشکل و بد عاقبت از آب در بیایند |
کاملا غلط |
219 |
اگر اشتباه کمک باید تنبیه شوم |
کاملا غلط |
220 |
اگر سنگ تمام نگذارم بدون شک شکست می خورم |
تقریبا غلط |
221 |
اگر اشتباه کنم هیچ عذر و بهانه ای پذیرفته نیست |
کاملا غلط |
222 |
افراد مسئولیت گریز باید به نحوی گوشمالی داده شوند |
بیشتر درست تا غلط |
223 |
بیشتر اوقات، عذر و بهانه های دیگران را نمی پذیرم، آنها فقط می خواهند مسئولیت کارهای خودشان را بپذیرند و عواقب کارهایشان را ببینند |
بیشتر درست تا غلط |
224 |
اگر کارم را انجام ندهم باید عواقبش را بپذیرم |
کاملا درست |
225 |
اغلب به اشتباهات خود فکر می کنم و از دست خودم عصبانی می شوم |
تقریبا غلط |
226 |
وقتی دیگران مرتکب اشتباهی می شوند، پذیرش این جمله برای من سخت است: «ببخش و فراموش کن» |
تقریبا غلط |
227 |
حتی بعد از اینکه کسی از من معذرت خواهی می کند، باز هم دست از لجاجت و کینه جویی دست برنمی دارم |
بیشتر درست تا غلط |
228 |
وقتی فکر می کنم که کسی به راحتی کار اشتباهی انجام می دهد، به شدت آشفته می شوم |
اندکی درست |
229 |
زمانی که افراد دست به بهانه تراشی می زنند یا دیگران را مسئول مشکلات خودشان تلقی می کنند، عصبانی می شوم |
بیشتر درست تا غلط |
230 |
دلیل اشتباه من مهم نیست، زمانی که مرتکب اشتباه می شوم باید جریمه بشوم |
تقریبا غلط |
231 |
به خاطر اشتباهات و دسته گل هایی که به آب دادم باید خودم را به شدت تنبیه کنم |
تقریبا غلط |
232 |
من آدم بدی هستم که لایق تنبیه است |
کاملا غلط |