این دو واژه ساده در برگیرنده چه معانی و مفاهیمی است؟
آخرین باری که شنیدید کسی از عبارت "من نمی توانم؟" استفاده کرده است چه زمانی بود؟ آیا این عبارت را از زبان دانشجویی شنیدید که می کوشید یک مسئله ریاضی را حل کند؟ آیا از دوستی شنیدید که بار کاری او به تازگی دو برابر شده بود؟ یا اینکه از کودکی که از وی خواسته شده بود، کتی را خود بپوشد که پیشتر ده ها بار آن را به او پوشانده بودند ؟
شنیدن این دو واژه از کودک نو پا در خانه، دانستن همه ی معناهایی را که می تواند در پشت خود داشته باشند، آسان تر می کند. "من نمی توانم" ممکن است به معنای "من نمی خواهم" ، "من می ترسم" ، "من اشتباه گرفته ام" یا حتی "من نمی دانم چگونه." باشد. پس از تجزیه کردن معانی پنهان برای صدمین بار، می توانم درک کنم که چرا مربی ژیمناستیک کودکی من، ممنوعیت کاربرد این دو واژه را در کل ورزشگاه گوشزد کرده بود و بر آن تاکید می کرد.
هرکس که از آن واژه ها استفاده می کرد ، حتی سایر مربیان، پیش از اینکه دوباره به گفتگو بپردازد، باید 50 بار یک حرکت ورزشی را انجام دهد. اینگونه نبود که او بخواهد، مردم کارهایی فراتر از میزان مهارت یا توانایی خود انجام دهند. سیاست او مخالفت با خود واژه ها بود. او احساس می كرد كه آنها به جای اعتراف به تردیدهای سودمندتر - و عملی تر – از این دو واژه به عنوان محافظی كه درپشت آن پنهان می شوند بهره می گیرند. "میترسم." "من هرگز خودم این کار را نکرده ام." "من باید چند دقیقه پیش از تلاش، استراحت کنم." "من شرم دارم که در برابر افراد دیگر امتحان کنم."، "من نمی خواهم ، زیرا ..."
تجربیات دوران بزرگسالی نیز می توانند از همین الگو پیروی کنند. پاسخ به پرسش های پیش بینی نشده یا امتحان کردن موضوع های تازه در برابر جمع می تواند فلج کننده باشد. مشکلات مربوط به انجام تکالیف می تواند به جای بهترشدن، پس از هرتمرین یا آزمایش، بدتر شود. زیرا گفتن " نمی توانم " گاهی ساده تر از گفتن " من آن اندازه ناامید و خسته ام که می خواهم گریه کنم" ؛ "این باعث می شود احساس بی حسی و کرختی کنم" یا حتی جایگزین عبارت "به کمک احتیاج دارم" باشد.
به عنوان یک فرد دچار آسم، زنده ترین خاطرات من از مسابقه اجتناب ناپذیر سالانه معروف به مسابقه دو هزار و پانصد متری کلاس تربیت بدنی { در دوران تحصیل } است. برای من، "من نمی توانم" به معنای "من از حمله آسم در برابر همه همکلاسی هایم می ترسم " و" این بسیار شرم آور است که در مسابقه دو شرکت کنید و از همسالان خود عقب بیفتید. من ترجیح می دهم با قدم زدن به صورت عمدی از "خود" در برابر ضربه یا ضربه ها، محافظت کنم ، بنابراین لطفا مرا تنها بگذارید. "
اما بیایید به عقب بر گردیم "من نمی توانم" می تواند آسیب بیشتری به ما وارد کند تا صرفاً پنهان کردن احساسات عمیق تر. در این صورت سرانجام ما و اطرافیان ما، این باور را که " نمی توانیم " می پذیریم. می دانم چیزهایی وجود دارند که دست از امتحان کردن آنها کشیده ام؛ زیرا به همین دلیل ساده که "خوب، من که نمی توانم آن را انجام دهم". پس چرا دوباره امتحان کنم؟
من نمی توانم به دوران کودکی خود برگردم و به خود بگویم که دویدن در مسابقه هزار و پانصد متری به ارزش اضطراب پیش بینی شده آن نمی ارزد. من می توانم به یاد آورم که "من نمی توانم" می توانست در برگیرنده معانی دیگری نیز باشد. و من می توانم وقت خود را صرف پرسیدن پرسش های درست تری کنم، تا بتوانم چیزهای سودمندتری را در پاسخ به " البته شما می توانید " بگویم.